بسته به صد مهر بر اطراف شط

شاعر : جامي

عقد محبت کشفي با دو بطبسته به صد مهر بر اطراف شط
قاعده‌ي صحبتشان استوارشد به فراغت ز غم روزگار
گشت ز بي‌مهريشان کينه‌جويروزي از آنجا که فلک راست خوي
راي سفر در دلشان جان گرفتطبع بطان از لب دريا گرفت
وز الم فرقت من بي‌غمان!کرد کشف ناله که :«اي همدمان!
قوت ز غم‌هاي شما خورده‌امخو به کرم‌هاي شما کرده‌ام
دارم ازين بار، دلي لخت لختگرچه مرا پشت چو سنگ است سخت
ني ز شما طاقت تنهايي‌ام»ني به شما قوت همپايي‌ام
چوبکي افتاده چو يک چوبه تيربود ز بيشه به لب آبگير
و آن بط ديگر، سر ديگر گرفتيک بط از آن چوب يکي سرگرفت
سخت به دندان بگرفتش ميانبرد کشف نيز به آنجا دهان
مرغ هوا گشت طفيل بطانميل سفر کرد به ميل بطان
بر سر جمعي گذر افتادشانچون سوي خشکي سفر افتادشان،
يک کشف اينک به دو بط گشته جفت!بانگ بر آمد ز همه کاي شگفت!
گفت که: «حاسد به جهان کور باد!»بانگ چو بشنيد کشف لب گشاد
ز اوج هوا زير فتادن همانزو لب خود بود گشادن همان
بر خود و بر دولت خود راه زدز آن دم بيهوده که ناگاه زد
زيرکي اي ورز و لب خود ببند!جامي ازين گفتن بيهوده چند؟
از سر افلاک نيفتي به خاکتا که درين دايره‌ي هولناک